سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تصویری از هنر مردم

پیش یادداشت:
یادداشت آینده ی ما به حول و قوه ی الهی دیدار با آثار و یادگارهای برادران شهید سید کریم و سید جواد خوش قلب است. بد نیست از الآن با این دو شهید کمی آشنا شوید:
محفل اینترنتی شهیدان خوش قلب طوسی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خود یادداشت:
هنرهای فوق تجسمی 2

دانشجوی صنعتی شریف باشی، اهل ادبیات باشی، معلم بچه های روستا باشی، لانه جاسوسی اشغال کنی و بشوی نماینده دانشگاه در آنجا، عضو جهاد دانشگاهی باشی، آنهم نه در پایتخت که در سیستان، مخترع باشی، برای مردم کوره ی آجر پزی درست بکنی، اول جنگ نیروی چمران باشی، یک پایت جنوب باشد و یک پایت دانشگاه که با گروهک ها بگیری، توی کردستان دو سال و اندی اسیر اشرار بشوی، بیایی، بروی، بزنی، بگیری،
ببندی... و بعد با تمام این حالات، یک خودکار مشکی و قرمز بگیری دستت و شروع کنی به نقاشی. آن هم نه نقاشی که بیان دریافت های عرفانی ات به زبان تصویر.

مهم نیست محمد چمنی  نقاش نبوده و طراحیش قوتی نداشته. مهم این است که او آنچه را با چشم دل دیده، بارها و بارها کوچک تر کرده تا بتواند جلوی چشم ما در یک صفحه دفتر نقاشی معمولی نمایش دهد. چه بسا او مجبور بوده از چنین ابزاری استفده کند تا بعد از شهادتش دریچه ای باقی باشد تا ما به افق بلند نگاهش راه یابیم. و این می شود یکی از مصادیق هنر مردمی.
تصویر شهید محمد چمنی. گلمیخ. هنرهای فوق تجسمی2
دفتر نقاشی شهید چمنی اینک در نزد خانواده اش محفوظ است. و من که آن را در سال 76 دیده بودم، بعد از سال ها توانستم با لطف حاج علی آقای عابدی تصویری از آن داشته باشم و در این یادداشت با شما قسمت کنم. با تشکر از محمد فیضی عزیز که این نسخه ها را برایم عکاسی کرد:
نقاشی شهیدچمنی. گلمیخ.هنرهای فوق تجسمی2



نقاشی شهید چنی.گلمیخ.هنرهای فوق تجسمی2
در اولین اثر، شخصیتی را می بینیم که شاید خود محمد باشد. قلبش را در آغوش گرفته و نمی دانم که از شهر زادگاهش نیشابور و مسجد جامع آن می گریزد یا وداع می کند.
آن ها که نیشابور را می شناسند، می دانند که مسجد جامع، خود قلب این شهر است. تأثیر عمیق معنوی که این مسجد باصفا و ساده بر نمازگزار می گذارد چیز عجیبی است که باید تجربه اش کرد. حال، گریز محمد، آن هم شبانه از مسجد جامع که خود در همسایگی دیوار به دیوار آن می زیسته، چه معنایی می تواند داشته باشد چیزی است که سخت می توان آن را دریافت. در این نقاشی، دو دست الهام بخش در آسمان او را به سمت مسیری راهنمایی می کند.
نقاشی شهید چنی.گلمیخ.هنرهای فوق تجسمی2

نقاشی شهید چمنی.گلمیخ.هنرهای فوق تجسمی2
در نقاشی دوم، او قلبش را به آن دو دست الهام بخش تقدیم می کند. وجود اشتراکاتی مانند دو دست، قلب، فضای شب و شخصیت موجود در نقاشی ها همچنین تکنیک و رنگ سیاه و قرمز آن ها، ارتباط مضمونی بین این دو نقاشی را القا می نماید. و به نظر من این نقاشی، فریم دوم نقاشی اول است. با همان رمز آلودگی و استعاره تصویری.
نقاشی شهید چمنی.گلمیخ.هنرهای فوق تجسمی2
نقاشی سوم و باز همان دست ها و این بار به سمت کلمه ی (لا) و یک چهره که در هر طرف، یک رنگ دارد.

 

من بر خلاف همیشه، نمی خواهم شرحی درباره آثار بدهم. چرا که گویا توانش را نیز ندارم تا راهی به مفاهیم آن ببرم. علت عمده ی گذاشتن این پست، کمک خواستن از شما بود برای رمز گشایی از این آثار.
پس یادداشت را ناتمام رها می کنم و منتظرم شما درباره این آثار سخن بگویید....

برداشت شما از آثار شهید چمنی:

استاد مسعود نجابتی/ گرافیست/ قم:
حقیر فقیر حقیقتا چه دارم برای گفتن؟ که آرزوی مقام آنها را دارم. هنرمندان واقعی این عزیزان بودند، خداوند روزی ما هم بکند انشالله.

هادی حاجتمند/ مستند ساز نیشابوری:
محمد در برهه ای از زندگی با یک نفر به نام مصطفی جهانشیری که عارف مسلک و هنرمنده دوست میشه و ازون تاثیر میگیره البته یکی دیگه از دوستاش به نام حجت حسن ناظر هم با اون درین رفاقت شریکه جالبه ناظر هم همین سبک نقاشی و قلم داره .
به نظر من حقیر عناصر مشترک تو این آثار رهایی و دل کندن ،حرکت از سیاهی به سوی نور،دستانی که اونو هدایت میکنن،و دستانی که به استقبال اون میرن. فکر کنم تو اون دوره زمانی اینطوری استفاد ه از هنر برای ارشاد و هدایت زیاد رایج بوده و اینو تو خیلی از تابلو هایی که به حسینیه ها و هیئات حداقل چندتا شو من تو نیشابور دیدم زیاد به چشم می خوره حتی آثار چندتا شهید دیگه رو هم دیدم یا حتی تو ادبیات اون دوره هم میشه دید مثل داستان شهید هاشمی نژاد داستان دکتر و پیر و اون مناظره ها؛ تو همش روانیٍ مضمون با یک ذره دقت مخاطب دیده میشه . نکته ی جالب تو آثار شهید چمنی اینه که خودشه شخص
اول و میشه اونو نقشه ی راه سیر تکاملی ایشون دیدو...

سوده/ خواهر زاده شهید / وبلاگ نویس/ مشهد:
 برام جالب بود دیدگاه هنرمندی درباره ی نقاشی های دایی. این نقاشی ها توی خونه ی آقاجان هست و همه ی نوه ها اونها رو دیده اند.مطمئنم همه شون هم  تفاسیر جالبی از این نقاشیها دارند.
من همیشه و از بچگی توی اون تصویر اول دایی رو میدیدم که داره فرار میکنه از شهر و خوب، بودن مسجد توی تصویر برام طبیعی بود چون برای ما همیشه خونه ی آقاجان و مسجد جامع یکی بود، توی صحن حیاط هردو بازی میکردیم( خونه کنار مسجده) آب خونه که قطع میشد میرفتیم سر حوض مسجد آب بازی و ... . ولی خوب نمیدونستم چرا فرار میکنه، شاید چون میخواست شهید بشه.
توی تصویر دوم، اوایل فکر میکردم که اون دو دست قلب رو برای دایی فرستادن، اما بعد فهمیدم اون قلب داییه و آقای میری بعید نیست اون کوهها همون بینالودی باشه که دایی میرفته پاش، با موتور و با دایی کوچیکه. اینها اسراره، به نظرم فقط و فقط دایی کوچیکه که همپاش بوده اینها رو میدونه که اونجا چه خبر بوده.
نقاشی سوم رو زیاد نمیفهمیدم، فقط برای من تداعی آدم خوب و آدم بد بود. همین.
ممنونم از شما و از این پست زیباتون. به من نگاه تازه ای بخشید در مورد دایی و بهم کمک کرد بفهمم رابطه ی چیزهایی رو که شنیده بودم از دایی با این نقاشیها.

زهرا بشری موحد/شاعر و نویسنده / قم:
بیشتر سوال دارم تا برداشت. چرا خودش با قلبش نرفته ؟ چرا پایین کوه مونده؟ چرا از مسجد جامع تا کوه همراه قلبش اومده ولی از اونجا به بعد فقط قلب قدرت پرواز داره ؟  چرا نقاشی آخر قلب نداره ؟ چرا نقاشی آخر جای قلب خالیه ؟

آرزو آقابابائیان/کارتونیست/ اصفهان:
حالتها و احساسات عظیم معنوی به گونه ای هستند که اگر بخوایم راجع بهشون با کلماتی که نشات گرفته از زمین و تصاویر ذهنی که ما در این دنیا دیدیم صحبت کنیم باعث حقیر کردن اون احساسات و تجربه های ناب میشیم و عظمت اونها رو خراب میکنیم. بخش کوچکی از این تجربه ی معنوی زیبا در نقاشیهای شهید چمنی دیده میشه.فکر میکنم همون تاثیر خودش رو میگذاره و نیاز به شرح اضافه نیست.

حسین آقا/ با احترام به ایشان چون امضای محفوظ گذاشته اند، امضایشان محفوظ می ماند:
....برای مدتی من را بفکر فرو برد ..... یاد نقاشی های شهید چمران افتادم ...........و بعد از مدتی نگاهی به خودم کردم ...........

جواد شیخ الاسلامی/ شاعر/ مشهد
واقعا این نقاشی ها خیلی خدایی بود.نمی دونم چرا؟!

محمد جواد میری/ فعال فرهنگی/ مشهد:
از تصویر سوم می گویم: لا شرقیه و لا غربیه. شرق و غربی که گرچه از یک جهت در تضاد کامل به سر می برند (تضاد دو رنگ) ولی شباهتی ذاتی به هم دارند. یک انسانند. و تنها به "انسان" ختم می شوند، نه یک موجود متعالی که در نقاشی های قبل تنها دستش - و نه چهره اش- را از بالا می بینیم. شاید آن دستها، دست خداست. که یدالله فوق ایدیهم. و شاید دست اولیای خدا. و دست ها در تصویر سوم شاید همان دست های کوچک و تاریک تصاویر قبلی اند که این بار به برکت سلوکی که شرحش در آن دو تصویر رفته، روشنایی یافته -حالا نمی دانم به چه حسابی باید این تصویر را ادامه دوتای قبلی به شمار بیاوریم!- اما به هر حال تصویر سوم، چهره ای بت مانند و فرعون وار از انسانیت غیر الاهی و طاغوتی را نمایش می دهد، که شهید آن را از هر جهت (هر دو جنبه سیاه و سفید)، با "لا" نفی کرده است. این دست های سفید، ید بیضای موسوی را در مقابل فرعون تداعی می کند. و چهره این بت فرعونی، بی شباهت به شاه معدوم هم نیست. و حتی بگو بن علی تونسی و مبارک مصری! مقایسه اش کنید با چهره نورانی و پر از احساس شهید در تصویر اول 
 

مریم حدادی/ وبلاگ نویس/ مشهد:
 این احساس شهید همون چیزی شده که توی یادداشت بود:" اول مربی عالم خداست، و این یعنی دلت را کف دست بگیری و بگویی خدایا هدایتش کن."یه جور راهنمایی از صمیم قلب خواستن و دل کندن از وابستگی ها، فک می کنم شهید تمام سرمایه ی خودش که قلب و دل ش باشه رو داره دو دستی تقدیم میکنه یه صداقتی داره این تصاویر که نمی دونم از کجا دارم حسش می کنم!

 آبی/ وبلاگ نویس/ مشهد:
این‌که همسنگرش شهید چمران بوده بعید نیست از مرادش الهام گرفته باشه. نقاشی اول فقط معنی وداع رو نمی‌تونه داشته باشه. یه‌جور حالت ترس یا نگرانی در چهره و حالت فرار در اندامش وجود داره. این‌که ترس از چی نمی‌دونم. شاید ترس وداع با خانواده که به تعیر قرآن آزمایش (فتنه) هستن.  و این‌که فرار از چی نمی‌دونم. شاید فرار از اون دو دست به خاطر همون ترس. ولی در نقاشی دوم حالت فرار تبدیل به کشش به طرف دست‌ها شده که شاید به دلیل قطع تعلقات و وابستگی‌ها به وجود اومده باشه.

حامد امامی/ صفحه آرا/ مشهد:
خیلی یاد نقاشی های شهید احمدرضا احدی افتادم در "حرمان هور". به نظرم قشنگی این کارها در بی تکلفی و سادگیشان است و این که برای بیان حقیقت خیلی نباید دنبال واژه ها و تکنیکهای محیرالعقول! رفت. درست مثل کلمات و جملات حضرت امام رحمت الله علیه.  ای کاش تاریخ اثر و تاریخ شهادتش را هم می نوشتید.

 رضوان: وبلاگ نویس/آبادان:
اول از همه به عقیده ی من طراحی ها در نوع خودشون قوی هستن و مثل سبکی میمونن که مختص یک هنرمنده. در نقاشی اول به نظر میرسه قصه، قصه ی بریدن از تعلقات و رفتن به آسمون باشه. این البته قطعی نیست و فقط از روی حدسه. اما نقاشی آخر خیلی پیچیده س و حتی حدس هم نمی تونم بزنم! همون توصیف خودتون از این نقاشی ها خیلی زیبا بود. اینکه شهید سعی کرده اون چیزی رو که با چشم دل میدیده روی ورق کاغذ پیاده کنه.

محمود بازدار: عکاس:
هر یک از ما ممکن است در جریان زندگی با اتفاقاتی رو به رو شویم که بیان آن در قالب یک تصویر ساده ترین راه حل و در عین حال تأثیرگذارتر به نظر آید. معمولاً توضیح برخی مفاهیم و موضوعات در قالب یک تصویر، نتیجه مطلوب و در عین حال ماندگارتری را به همراه خواهد داشت. در این تصاویر اجزا و نشانه ها در کنار یکدیگر قرار گرفته تا در قالب یک بیان تصویری بازگو کننده یک واقعیت درونی باشند. انسان، دست، قلب، بال ، کوه، آسمان، زمین ، پرواز ، راست و چپ، کلمه لا و استفاده محدود از رنگ ، هرکدام نشانه ای است برای بیان برخی مفاهیم و به گونه ایی در این تصاویر به هم پیوند خورده تا مقصودی را که در ذهن خالق اثر بوده، به تصویر بکشاند. نکته قابل تأمل در این تصاویر، سیر مفاهیم و ترتیب در ارائه اثر می باشد.

هادی عرفان/معمار/مشهد:
احساسم میگه این تصویری از یک رویای صادقه است. تصویری از یک خواب آسمانی. روایت رفتن پیش از رفتن 

وتر/ دانشجوی گرافیک:
به نظرم توی طرح آخری دست هایی رو به بالایی که در طرح ها قرار گرفته خواسته ایی که فرد از خدا داره رو نشون می ده و خواسته رو با نوشتن کلمه لا و بعد گذاشتن چهره ی فردی که حالت دو گانگی یا دو رویی یا حتی بیان اینکه درون و بیرون فرد یکی نیست ، مفهومش رو تکمیل کرده در نهایت از طرح میشه این نتیجه رو گرفت که دعای فردی رو نشون می ده که از خدا یه رنگ بودنو خالص شدن و جدایی از دورویی رو می خواد...در سری طرح های اولی هم به نظرم می خواد این پیام رو بده که دلتو اگر خالصانه تماما به خدا بسپری پذیراش جز خدا کس دیگه ای نمیتونه باشه و گریزش از اون مکان به کوه با اشاره آسمانی شاید مثل پیامبر باشه که باوجود کعبه که خانه خدا بود اما در آن زمان خدا اونجا غریب بود و پیامبر یه کوه می رفتن برای عبادت ، شاید چنین شرایطی در آن مکان هم بوده که اون فرد از اونجا به کوه پناه میبره برای ارتباط با خدا.

 

 


نوشته شده در یکشنبه 90/4/12ساعت 2:16 عصر توسط محمدرضامیری نظرات ( )